جیغ
۱۳۸۳ آبان ۸, جمعه
نچ! نمیگم
تو برام خورشید بودی توی این دنیای سرد
گونه های خیسمو...
دارام دارم رام داررا دارام رام...
هوم.
آها! منفجر شدم
کثـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــافتی که سینا رو اذیت میکنی.بچه ها خوبن.همیشه خوبن. شماها کثافتین.همه کثافتن.هیچ بچه ئ بدی نیست.هیچ بچه ای توی این دنیای عوضی.کاش هیچوقت نبینم این چیزا رو.کاش هی مثل روح سرگردان بین تمام دعواها و بدبختی های این خانواده نباشم. کاش این من نباشم که به پدر و مادرم تذکر میدم باید بس کنن. کاش این من نباشم که به مامان کوفتی این بچه زنگ میزنم و به بهانه ئ مزخرفی مثل خواب دیدن بهش از هر راهی بگم که با بچه ها خوب باشه.که الاغ تو طویله هم اگه دو تا کتاب روانشناسی خونده باشه یا چشم کورشو باز کرده باشه میدونه ک اصول اولیه تربیتو. روم نشد بهش بگم کم خودتو سگین ؟کم مشکل دارین و تن این بیچاره ها باید بلرزه ؟ کاش این من نبودم که تنهایی های کوکو و اون بابا مامان احمقشو ببینم که دلم خونه از این چهره افسردشون و بخوام برای بار صد هزارم به راشین بگم که دیوانه داری هیزم به اتیش دردات میندازی. کاش برین از جلو چشمم گم شین همتون
روزهاست که فکر بچه ها از سرم نمیره.میشینم و میرم تو این فکر که چرا سینای من باید بچه ئ این دو تا احمق باشه. نمیفهمم که چرا چشمهای مظلومش از جلوی نگاهم کنار نمیره. بعد مسعود. بعد یاد کوکو میفتم. که چرا باید وقتی من میرم خونشون شب قبلش خوابش نبره از خوشحالی.

دستم درد میکنه خیلی

۱۳۸۳ مهر ۳۰, پنجشنبه
امروز با يه آقاهه ي بي ادب دعوام شد.بي ادب بود به منم توهين کرد.حقش بود.

امروز کلاس رو پيچونديم و رفتم پيش زهره و مرتضي.اونقدر اين مرتضي ي احمق شوخي شوخي لگد حواله من کرد تمام تنم درد ميکنه.البته خودشم بي نصيب نموند.

امشب بعد چند هفته که از پيغامها و حرفهاي ازاردهنده ئ پسرخاله هه خبري نبود يک ايميل ازش دريافت کردم ميدوني چجوري؟ اقا کامنت ميذاشته واسم با اسم ناشناس.هميشه هم بوده ها..من خر نميدوستم.اخه از کجا بايد ميدونستم. يه چزي بهم گفت منم جوابشو ايميل کردم.جوابمو که داد با ايميل اصليش داد.تمام تنم يخ کرد.اين دست از سرم بر نميداره؟ مامان چي؟بقال سر کوچه چي؟ملت تو خيابون جي؟ارين چي؟اريا چي؟اميد چي؟
چقدر تنهام.چقدر براي کشيدن همه چي تنهام.چقدر من کوچيکم.فيل خودتي اقاي رت باتلر؛من خيلي کوچولو ام؛باور کن

اسکارلت درون من داره بزرگ ميشه؛مثل اينکه
تمام تنم داره ميلرزه.درست نميدونم دليلش چيه؛ ايميلهاي مسعود يا از خواب پريدنم؟ کاش باز وقتي اينطور با وحشت از خواب ميپريدم ميدونستم که جمشيد تو اطاق بغليه.
تو اصلا مرض داري.خوشت مياد هر جا هستي ياد يه جا ديگه کني اه
باز برگشتم اينجا تو اين صفحه کوفتي.منو ياد تنهاييام توي اون اطاق کوچولو با صداي ناله ئ کبوترا ميندازه.گرچه فرقي هم نميکنه.هر جا باشم تنهام؛اونم به اين خاطر که يه چاله گنده کندن تو مغزم که هر روز ازش حباب مياد بالا
چرا نميفهمي؟من ميترسم ميترسم ميترسم