جیغ
۱۳۸۳ آبان ۸, جمعه
آها! منفجر شدم
کثـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــافتی که سینا رو اذیت میکنی.بچه ها خوبن.همیشه خوبن. شماها کثافتین.همه کثافتن.هیچ بچه ئ بدی نیست.هیچ بچه ای توی این دنیای عوضی.کاش هیچوقت نبینم این چیزا رو.کاش هی مثل روح سرگردان بین تمام دعواها و بدبختی های این خانواده نباشم. کاش این من نباشم که به پدر و مادرم تذکر میدم باید بس کنن. کاش این من نباشم که به مامان کوفتی این بچه زنگ میزنم و به بهانه ئ مزخرفی مثل خواب دیدن بهش از هر راهی بگم که با بچه ها خوب باشه.که الاغ تو طویله هم اگه دو تا کتاب روانشناسی خونده باشه یا چشم کورشو باز کرده باشه میدونه ک اصول اولیه تربیتو. روم نشد بهش بگم کم خودتو سگین ؟کم مشکل دارین و تن این بیچاره ها باید بلرزه ؟ کاش این من نبودم که تنهایی های کوکو و اون بابا مامان احمقشو ببینم که دلم خونه از این چهره افسردشون و بخوام برای بار صد هزارم به راشین بگم که دیوانه داری هیزم به اتیش دردات میندازی. کاش برین از جلو چشمم گم شین همتون
روزهاست که فکر بچه ها از سرم نمیره.میشینم و میرم تو این فکر که چرا سینای من باید بچه ئ این دو تا احمق باشه. نمیفهمم که چرا چشمهای مظلومش از جلوی نگاهم کنار نمیره. بعد مسعود. بعد یاد کوکو میفتم. که چرا باید وقتی من میرم خونشون شب قبلش خوابش نبره از خوشحالی.

دستم درد میکنه خیلی