جیغ
۱۳۸۲ بهمن ۱۴, سه‌شنبه
هفته ی ديگه که کلاسهای اين ترم تمام خواهند شد٫دلم بسيار خواهد گرفت
دلم برای اون لحظه ای که وارد قسمت پشتی سالن که ساکت ترين قسمتشه ميشم و کلوديا و استيسی و ماميکو نشستند و تمرين حل ميکنند تنگ ميشه.
برای کلاس.برای لحظاتی که ساده با هم ميخنديم و ميتونم دنيای مزخرف بيرون مدرسه رو بينش قايم کنم.برای چيزهای ساده ای که ميتونيم با هم بهش بخنديم.برای اين جايی که ارامترم ميکنه.ترمهای بعد هم هستند٫اما ادمهای جديد فضای جديد رو ميارن
الان که نگاه کردم ديدم مدتيه که شکايتی از نبودن ايرانی ها ندارم
ميدونی؟راستشو بخوای٫قبلشم هيچوقت نبودن.
اگه قراره بودنشون تحمل کردنشون باشه٫فيزيکشون رو هم نميخوام
دور می ايستم و نگاه ميکنم.مثل هميشه
اما ميدونی
گاهی با حسرت