جیغ
۱۳۸۲ بهمن ۱۱, شنبه
دست راستم به حد مرگ درد ميکنه.قلبم بازي در آورده٫دوباره
اين آهنگ دوشبه که توي مغزم رو پر کرده٫ميدونم دختره٫ميدونم که خودتم گوشش ميدي٬ميدونم٫که چه حالي داري باهاش٫و چه حالي دارم خودم.دماغم دراز شده اينقدر گفتم خوبم٫ميدوني؟
برف اومده بود اينجا.زمين سفيد سفيد.توي ترن نشسته بودم.سرمو که برگردونم هيچ کس نيست.اها شايد اون ته يکي نشسته باشه که يه هدفون تو گوششه.برنميگردونم.در سکوت به زمينهاي پهن پوشيده از برف نگاه ميکنم.به افتاب فکر ميکنم.مثل يک عشق از دست رفته ميمونه
پياده ميشم.يک دو سه چهار پنج..ميرسم دم پله ها.ميرم بالا.تند تند از بين مردم توي سالن ميگذرم.مثل هميشه ميگم:هر چي کمتر به کسي خوردي برنده اي.نميخورم.برنده م هميشه ٫اما کسي اينو نميدونه.
ميرم پايين يک..دو..سه..چهار..بدو اتوبوس اومد.يه صندلي هست اون وسط که گرمه.زيرش چرخه يا موتوره نميدونم.ميرم اونجا.ايستگاه بعدي..بعدي ..بعدي...پياده ميشم.يک...دو..سه..چهار..اها چراغ ماشينها قرمز شد.به من چه که چراغ عابرها سبز نيست٫راه ميفتم٫بقيه مثل اردک دنبالم راه ميفتن.هميشه ليدر ميخوان
از کنار ادمهارد ميشم.ميرسم دم در مدرسه.بايد از بين ساختمونها و چمنها رد بشم.صداي هوهوي باد مياد ٫من بلند ميگم:نزن لعنتي.نزن.يخ کردم.مگه نميبيني؟
ميزنه اما٫ميزنه.هيچکس موقع زدن نظر ادمو نميپرسه
سعي کن يه کم متفاوت ناراحت باشي اينکه نميشه
امروز يه خانم پيرزن منو بوسيد.خيلي هيجان انگيزه نه؟
غروب دوباره احساس کردم سرم گيج ميره خودمو رسوندم به اطاق و پرت شدم روي تخت و در جا خوابم برد.يک ساعت بعد بلند شدم.دويدم طرف اون اطاق.نشستم .داداشي نگاه به نگاههاي وحشت زده ام کرد.:خواب ديدي؟ سرمو تکون دادم...:وحشتناک؟....تائيد..بيا اينجا.نشستم پيشش.جلوش نشستم و تکيه دادم به بغلش.دستاشو گرفت دورم و با هم سکوت کرديم.ساعتها.چقدر بوي وحشت مياد
...
دستم درد ميکنه.اين روزها ديگه نميتونم خريدهاي سنگين رو يکسره بکشم.وقتي که امانم بريده ميشه مي ايستم.کاش اينجا هم ممکن بود ناگهاني يکي از برادرا رو ببينم و يه نفس راحتي بکشم٫ماشين!نه ممکن نيست شرمنده!يخ زدي راه بيفت
...
کوکوي نازنينم مياد پشت کامپيوتر ميشينه.ميکروفون رو مهرداد داده دستش. وبکم رو گذاشته جلوي صورت نازنينش.خودش اما رفته کنار مثل هميشه.
ميگه:عمه ببخشيد که من همش برات شکلک ميفرستم.اخه من سواد ندارم
عمه بهش ميگه:بيا با هم شعر بخونيم ٫برف مياد ريزه ريزه٫باشه؟
ميگه:عمه اگه تونستي بهار بيا.دلت برام تنگ نشده؟
عمه سکوت ميکنه
عمه به صورت کوچولوت خيره ميشه
...
خونه شماها ارامتر شده.صداي برادرها انگار شادتر بود.انگار دلتون يه کم قرص شد.مدتهاست که پير شدين.جلوي چشم من پير شدين.از تمام دردهايي که کسي نميدونه.از چيزهايي که گفته نميشن.ميدوني٫داشتم به ارامش يه خونهء کوچيک فکر ميکردم.اونقدر ارامش و صبر که نميذاشت غصه هاي بزرگش به چشمت بياد.
دلم گريه ميخواد٫روزهاست.گريه٫اونطوري که احساس کني داري در گريه خودت حل ميشي.نميتونم.بداخم شدم.سکوت ميکنم و دائم به چينهاي صورتم اضافه ميشه.تقصير من نيست.به من ياد دادند که با سکوت جيغ بزنم