جیغ
۱۳۸۲ آذر ۱۲, چهارشنبه
من تب دارم. همچنان تب دارم. چرا تن من ابنقدر تب داره٬ صورتم اين روزها٬ چرا اينقدر ملتهب؟ کسي هست که براش بگم همه زندگيم انگار راه رفتن روي يه پل لرزان بالاي دره هاي عميق بود که پايانش هنوز هم معلوم نيست؟تا کي بايد با وحشت راه برم ارام ارام؟
ديشب خواب ديدم که توي وحشت شب يک نفر از پشت چاقويي زير گردنم گذاشت. نميتونستم نفس بکشم.هيچ کس نبود. هيچ جا. بعد ميخواست بهم تجاوز کنه. نميتونستم تقلا کنم چون چاقو زير گلوم بود. احساسش ميکردم. انگار پوستم نازک شده بود. چه وحشتي داشت چه وحشتي داشت . فرياد کشيدم و بعد ديدم که بيدار شدم.. احساس کردم کردم که زير گلوم زخم شده. داشتم توي خواب فريادهاي خفه ميکشيدم.بعد احساس کردم اگر الان مردي جلوم ظاهر شه حتما ميکشمش .نميخوام هيچ کسي رو٬ همه چيز بوي تجاوز ميده. به جسم به ذهن به روح به زندگي