جیغ
۱۳۸۲ آذر ۱۱, سه‌شنبه
لعنت به گرماي شرق٬ لعنت به خاک گرم٬به رويا٬به حافظه اي که درجه حرارت بدن ديگران رو توي خودش ضبط ميکنه٬لعنت به اينهمه بو که توي سرم حک شدند٬لعنت به صدا٬به حرف٬به خوبي٬به ادمها٬به زندگي که اصالت داره٬مجبوره داشته باشه٬و احمقانه همچنان ته دلمون بهش اميدواريم.لعنت به دوستي٬به انهمه طاقت٬به انسان٬از لحظه اي که زاده شد.لعنت به گرما و ارامشش.لعنت به شرق دور٬به بوي ادمها٬به شب٬به چاي٬به تيک تاک ساعت٬به اشک
گرم٬به صداي غريب دوتار به ني٬به روح بي انتهاي ادم٬لعنت ده دنيا که ارزني هم نميفهممش. لعنت به اشک گرم اون لخظه که جاري ميشه.لعنت به اون شب٬به هق هق ٬به خواب٬به داد٬ به جبر٬ به اختيار٬ به پوست سيب وقتي که با لبهات اروم لمسش ميکني٬اروم..اروم..به همه به همه
من واقعيم.من هستم. هنوز هستم.شايد تا مدتها باشم. تا وقتي که بتونم چاي رو توي دستهام بگيرم ٬احساس زندگي غلبه ميکنه. زنده ام.زنده ام هنوز. پدربزرگم نيست . خيلي ها نيستند.خيلي ها يادشون نيست. منم خيلي وقتها يادم نيست . اما زنده ام٬ چه انگيزه ام از زندگي خوردن شکلات باشه و چه هفم راز خلقت. اگه اينقدر دلتنگم پس حتما هستم. کاش هنوز اونقدر کوچيک بودم که ميشد روي پاهات خواب برم مامان