جیغ
۱۳۸۲ آذر ۱۱, سه‌شنبه
هيچوقت نداريش.چه وقتي هست و چه وقتي نيست.مثل باقي چيزها.مثل همه چيز.همه چيز مثل يه خواب دور شده.مثل کابوس نيمه شبهام.دوره٬توهمه٬ابره. جامد نيست.گازه.محبت از پشت تلفن ادمو گرم نميکنه٬ميسوزونه٬ميفهمي؟ميرسه٬اما داغون ميکنه.
يکي داره اون دورا داد ميزنه.ميدوني چرا صداي ني و با دوتار حالمو بد ميکنه؟ ياد دايي مي افتم.ياد گذشته هاي دور.برام خيلي دورند خيلي.بوهاي اشنا ٬من که روي تراس خونشون مينشستم و ماه رو نگاه ميکردم. ستاره ها نه٬فقط ماه. اسمون اونجا از همه جا زلالتر بود.
هيچ وقت نفهميدم چرا نون خالي خوردن هم تو خونشون اينقدر لذت داره٬نميخوام هم بفهمم٬فقط ميخوام لذت ببرم
از صداي تيک تاک ساعت متنفرم.هميشه بودم٬اما تنها چيزيه که مثل سايه باهام مياد.وقتي نور ضعيفي ميتابه چشمهامو ميبندم و به سالني با چهلچراغهاي بزرگ فکر ميکنم.به افسانه ام فکر نميکنم.زخمهاي عميقي روش افتاده.بهش فکر نميکنم. اين دروغ بزرگيه.ميتوني گريه کني ٬اما بايد طاقت سکوت سنگين و کشدار و سردرد غرب بعدش رو هم داشته باشي٬داري؟ انسان هر چه داره تحملهاي بي پايان.
...وارد ان سکوتي شدم که ميخواستي.تمام نيروها به همون سمت هدايتم ميکنند. من دختري نيستم با اون چشم انتظاري شيرين و گس.من يه هيچ هستم .شايد روزي انسان شدم.اما هنوز خسته ام. کوچک و خسته ٬با فريادهاي اوار..